درباره وبلاگ


به سراغ من اگر می آیید/نرم و آهسته بیایید/مبادا که ترک بردارد/شیشه نازک تنهائی من
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 121
بازدید کل : 36377
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

من و کی؟
قلب شیشه ای Glassy Heart




 سلام بعد از مدت ها.

امروز اومدم اینجا تا تکلیف یه سری چیزارو با خودم روشن کنم.

اول این که نمیدونم چی شد که اینجوری شد. یه دفه همه چیر برای یه مدت کوتاه کاملا درست شد همه چیز خوب شد بهتر شد عالی شد سختی ها کنار نرفتن اما احساس من عوض شد نمیدونم شایدم سختی ها کنار رفتن .

معجزه نبود ها انگار یه جورایی خدا بعد این همه سال دلش برام سوخت .

دانشگاه قبول شدم .دانشگاه علمی کاربردی رشته حسابداری . بگذریم که چقدر بالا و پایین کردم و دردسر کشیدم.اما تو اون سختی ها معنی واقعی بزرگ شدن رو فهمیدم یادمه اردیبهشت که تولدم بود و 18 سالم شد وقتی بهم تبریک میگفتن حس نمیکردم که بزرگ شده باشم اما حالا احساس بهتری دارم.

با خودم قرار گذاشتم که این جا فقط خودم باشم . خود واقعیم غیر از اون شخصیت مجازی که برای خودم ساختم و سایت و جاهایی که توشون فعالیت میکنم .اما یه مسئله ای هست شاید خیلی ها ندونن اما من میدونم که هیچکس منو به اندازه خودم نمیشناسه.

حتی بعد از دانشجو شدن و اتفاقای بهتری که تو زندگیم افتاد بازم بعضی وقتا همون حس گم شدن و غریبه بودن رو دارم حتی با خودم این روزا بیشتر از قبل توی خودمم و ذهنم همش با خودم درگیره .سعی کردم دیدم رو نسبت به مسائل عوض کنم .

اما چیزی که احساس میکنم تغییر کرده خودم هستم . هیچ وقت تو زندگیم نشده که بعداز این که همه چیز جای خودش و  به بهترین نحو ممکن بود  این وضع دووم بیاره انگار هر بار درست وقتی که همه چیز  شکل واقعیش رو به خودش گرفت دوباره یه عالمه مشکل از زمین و زمان میریزه رو سر آدم .

گذشته از اینا یه در گیری بین خودم و خودم به وجود اومده الان دیگه نمیدونم من همون آدم ناراحت و خسته ی چند ماه پیشم یا نه؟

انرژی گرفتم عوض شدم تغییر کردم بهتر شدم تلاشم زیاد شده ...

فکر میکنم این تاثیر دانشگاه و همکلاسی هام باشه بودن تویه یه کلاسی که بتونی استعداد و دانشت و خودت رو بهتر نشون بدی به روحیت خیلی کمک میکنه. فکر میکنم برای منم داره همین اتفاق می افته .

واسه همین میخوام تغییر دکوراسیون بدم و ببینم چه کاری از دستم بر میاد تا به خودم کمک کنم دید بهتری به زندگی داشته باشم .



سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 15:33 ::  نويسنده : بهناز

 امشب باید برم انتخاب رشتم رو ثبت کنم همش پیام نو رو غیر انتفاعی هست امروز 23 مرداده و آخرین مهلت . میرم ثبت کنم ببینم بالاخره چی میشه .... امیدوارم که بتونم امسال برم دانشگاه.



دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 20:36 ::  نويسنده : بهناز

جواب من :

گاهی سکوت علامت رضایت نیست شاید کسی خفه میشود پشت سنگینی یک درد...



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 15:53 ::  نويسنده : بهناز

میخوام ببینم اگر خدا بهت این فرصت رو میداد که یه عمر جای یه نفر دیگه زندگی کنی ،کدوم شخصیت رو نتخاب میکردی؟

مثلا میخواستی تو ماجرای یکی از فیلم های تخیلی باشی؟

یا میخواستی جای یکی از دانشمند ها با توانایی هاشون باشی؟

یا این که یه شخصیت جدید دیگه خودت خلق میکردی و خودت رو ویرایش میکردی و تو یه قالب جدید به دنیا می اومدی؟

یا دوست داری صد سال بعد یا قبل الانت به دنیا بیای؟

یا اینکه اصلا آدم نمیبودی مثلا یه حیوون یا یه موجود عجیب و غریب میبودی؟

شایدم گیاه یا یه جور گل؟

چرا آرزو نمیکنیم گل باشیم؟(خودش یه بحث جدیده)

اصلا دوست داشتی رو کره زمین میبودی؟

دوست داشتی به این زبون حرف میزدی؟ 

میخواستی که این هایی که الان دور و برتن باهات میبودن(جواب من به این سوال صد در صد نه هستش)

 



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 15:21 ::  نويسنده : بهناز

خیلی هم توصیه دوستانه ای به نظرم نیومد اما خب بعضی وقتا که آدم میبینه هیچ کس قبولش نمیکنه خب واسه خودش یه جایی رو میسازه و میگه اینجا مال منه.

حالا منم اینجا رو واسه خودم ساختم هیچ قانونی وجود نداره هر وقت لازم باشه واسش قانون مینویسم .اینجا فقط مال منه تا درد دل کنم واسه هیچ کس فقط واسه خودم مینویسم اگر کسی اومد میتونه نظرش رو بگه..

دلم میخواد با یه نفر حرف بزنم دارم فکر میکنم اسمش رو چی بزارم؟ دوست ؟ رفیق؟ همدم؟

نه.. از اینا خوشم نمیاد تو دنیای واقعی هیچ کدومشون رو ندارم اینجا فقط منم تنهای تنها .خودم و بس 



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 14:41 ::  نويسنده : بهناز