درباره وبلاگ


به سراغ من اگر می آیید/نرم و آهسته بیایید/مبادا که ترک بردارد/شیشه نازک تنهائی من
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 59
بازدید ماه : 124
بازدید کل : 36380
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

من و کی؟
قلب شیشه ای Glassy Heart




 مشکی رنگی بوده که من همیشه توش گم میشدم.تو دوران بچگی هر روز توی خونه تنها بودم اما هیچ وقت نشد که از چیزی بترسم یا بخاطر سر و صدای در و دیوار ها یا از بهم خوردن پنجره از جام بپرم و خیالات برم داره!چون هیچ وقت اجازه ورود هیولاها به زندگیم رو ندادم هیچ وقت توی تاریکی خیال پردازی نکردم از تکون خوردن شاخ و برگ های درخت که سایه اشون بخاطر تیر چراغ برق کوچه بالای سرم می افتاد نمیترسیدم .

هیچ وقت موقع خوابیدن واسه این که مطمئن بشم زیر تختم هیچ هیولایی نیست یا از تو کمدم یه غول بیرون نمیاد، چکشون نکردم.

بار ها و بار ها نشستم تو حیاط و از غروب آفتاب لذت بردم چون مطمئن بودم که دوباره خیلی زود خورشید بهم سلام میکنه و تاریکی دووم نمیاره و من میتونم همه جا رو ببینم .

من از نشستن توی تاریکی و زیر نورشمع درس خوندن واقعا لذت میبردم .فکر کنم تنها کسی بودم که از رفتن برق ها خوشحال میشدم . همه اینا بخاطر اینه که اجازه ورود ترس رو به خودم ندادم نزاشتم تمام اون موجودات ترس ناک و پلید شب وارد زندگیم بشن.

گرگینه هایی که وقتی ماه کامله تبدیل به گرگ میشن یا خون آشام هایی که تو تاریکی زندگی میکنن و وقتی هوا تاریک میشه اگر تو یه کوچه تاریک و خلوت تنها باشی میکشنت . 

این ها فقط یه بخشی از شبه . من اون بخشی رو تجربه کردم که توش سکوت هست ،آرامش هست وتنهایی

 

وامید به روشنایی

و اون لحظه های آخر که روشنایی رو میتونی حس کنی ، سپیده صبح ، طلوع خورشید و شروع زندگی ،اونجا که حس میکنی نوبته آغازه ، یه روز جدید ،آدمای جدید ، کارای جدید و حس میکنی دوباره این فرصت بهت داده شده که از زندگی لذت ببری و میفهمی درست اون موقعی که بقیه خواب بودن تو چیزایی رو کشف کردی که بقیه تو خواب هم نمیدیدن.

آدمای خرافاتی میگن صدای قارقار کلاغ نحس هست و هر وقت یه کلاغ با نوک سیاه (زاغ ) میبینن میگن یه اتفاق بدی می افته تو بعضی کارتون ها کنار هر ملکه یا جادوگر بد جنسی یه زاغ هم میزارن که از انجام دادن کارهی خبیثانه واسه جادوگر خوشحال میشه

اما من برای مدت سه سال یه زاغ و بعد از این که فوت کرد 5 سال یه زاغ دیگه داشتم البته نوک قرمزش رو و همیشه دوسشون داشتم شیطنت هاشون رو بازی هاشون و هیچیشون نحس نبود و خیلی جالبه کسایی که پاشون به خونه ما باز میشد بعضی وقتا بخاطر عقایدشون زودتر اونجا رو ترک میکردن هر چند خیلی هم دوست دشتم زودتر از شرشون با اون نگاه ها راحت بشم! 

black cat

خیلی ها هم گربه های سیاه رو نشونه اتفاقای بد میدونن ولی من تاحالا خیلی گربه های سیاه دشتم که دوستم بودن!

اما من در نهایت طرفدارروشنایی هستم همه اینا بخاطر اینه که من حتی توی تاریکی هم روشنایی رو پیدا میکنم از همه اون ترس ها چیزای دوست داشتنی میسازم مثل تجربه راه انداختن نمایش سایه با یه شمع روی دیوار زمانی که برق رفته و لذت بردن از سکوت تاریکی و ...

 



یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, :: 16:28 ::  نويسنده : بهناز

 

مدت زیادی طول کشید تا فهمیدم من مثل شما ها نیستم.

سعی کردم خودم رو وارد گروه های دیگه کنم یا حتی گروه خودم رو بسازم.مدام دنبال افرادی بودم که به نظرم آدم های موفقی می اومدن ،دنبال کسی میگشتم که بهم بگه چیکار کنم تا بتونم موفق بشم.خیلی طول کشید دست به خیلی کار ها زدم و البته موفقیت هایی هم داشتم.اما حالا که هر چه بیشتر میشناسمتون میبینم شما اون قدر ها هم بی نقص و کامل نیستین.شما اون الگویی نیستین که من باید داشته باشم.

حالا میتونم نقص هاتون رو ببنم چون بهشون اعتراف میکنین حالا میفهمم که من باید بهترین کسی بشم که میتونم از خودم بسازم.دیگه احتیاجی ندارم که کسی بهم بگه چیکار کنم چون مقدمه های رسیدن به موفقیتم رو بالاخره خودم آماده کردم.این خودم بودم که به خودم کمک کردم.

شما ها الگوی منایبی برای من نبودین چون من شبیه بقیه نیستم



جمعه 3 خرداد 1392برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : بهناز